کلاس مونته‌سوری

زینب جون و مینو جون
سوزن کاری، کتاب دایناسورها، کف بازی، قاب زیپ، روغن زدن به خرس چوبی، بانک بازی یادتان می آید؟ درباره‌ی مونته‌سوری برایتان می‌گفتم. همان کلاسی که در آن هر کسی برای خودش فعالیتی انجام می‌داد. یکی برج صورتی را می‌ساخت و دیگری عددنویسی یاد می‌گرفت. مربی این کلاس به آرامی کنارمان می‌آمد و فعالیت جدید یادمان می‌داد یا زنگ را به صدا در می‌آورد تا با هم سراغ سبد حیوانات برویم و با آن‌ها بازی کنیم. در این کلاس باید همه با صدایی آهسته صحبت می‌کردند و به آرامی راه می‌رفتند.

کلاس موسیقی

دوتا دست بزن …   دوتا پا بکوب …
دوتا بوق بزن …   حالا یک چرخ بزن …
درکلاس موسیقی هر هفته عمو تنها با شعر معروف «سلام سلام آی بچه هاااااا» بچه‌ها را به دور خود جمع می‌کرد و بعد از کلی سلام و احوالپرسی و انجام چند بازی حرکتی شروع می‌کردیم به فعالیت‌های موسیقی. هر کدام از کودکان پشت بلزهای خود می‌نشستند، شعرها و نت‌های هفته پیش را تکرار می‌کردیم و بعد به آموزش نت‌های جدید می‌پرداختیم. روش جادویی عمو تنها در آموزش نت‌ها، به خوبی در همه دیده می‌شد.
جالب است با این‌که روش عمو تنها کاملا غیر حفظی بود ولی کودکان به خوبی شعرها و نت‌ها را به یاد می‌سپرند و هنگامی که روی یک قسمت از نت برای تمرین بیش‌تر تمرکز می‌کردند صدای شادی از یک گوشه کلاس به گوش می‌خورد که: عمو تنها من فهمیدم که قسمت بعدی آهنگ را چه جوری می‌زنند و بعد دست به کار می‌شد.

بازی‌های حرکتی

بعضی روزها که وارد سلاله می‌شدیم صدای شادی و هیجان کودکان جذبمان می‌کرد و با شنیدن این صداها دلمان می‌خواست بدانیم آن‌جا چه خبر است؟ به سرعت از پله‌ها بالا می‌رفتیم و با دنبال کردن صدای تمبک می‌رسیدیم به کلاس کنار، درکلاس را باز می‌کردیم و غرق در موج شادی و هیجان می‌شدیم …
عمو سعید و عمو مهدی در کلاس مشغول بازی با دوستان ما بودند. بازی‌های جالبی مثل: الکم و دولکم، دم موش و … انجام می‌دادیم، ما انواع فعالیت‌ها را با توپ و حلقه‌های هلاهوپ انجام می‌دادیم، عمو سعید همیشه همراه خودش یک ساز کوبه‌ای به نام تمبک داشت، که با دستان توامندشان به زیبایی برای ما می‌نواخت و این صدای زیبا بازی‌های ما را شیرین‌تر می‌کرد. لحظات زیبایی را در این کلاس تجربه کردیم.

کلاس نمایش خلاق

ما در کلاس نمایش بازی‌های خیلی جالبی را تجربه می‌کردیم مثل: پانتومیم، حرکات ریتمیک، تمارین بازیگری و …. همه مجموعه بازی‌هایی بودند که در کلاس نمایش خلاق با همکاری هم بر روی آن ها کار می‌کردیم. در این کلاس یاد گرفتیم که چگونه قوه تخیل خود را پرورش دهیم و با تصور و خلاقیت به دنیاهای مختلف سفر کنیم، مثل سفر به فضا ، سفر به دنیای اسباب بازی‌ها و … ما در این‌جا توانستیم خلاقیت خود را تقویت کنیم و با انجام کار گروهی نتایج زیبایی از تمرینات خود داشته باشیم. هدف ما اجرای یک کار گروهی با همیاری یکدیگر در قالب نمایش بدون ابزار بود. در این کلاس ما آزاد بودیم تا به تخیلمان پر و بال بدهیم و در رویاهایمان به هر جای دور و نزدیکی پرواز کنیم، گاهی به اعماق درباها می‌رفتیم و گاهی به اوج آسمان‌ها و بر روی ابرهای نرم و خنک دراز می کشیدیم به این طرف و آن طرف می‌رفتیم… جای همگی خالی بود….

هنر

زرد، قرمز، آبی، جایی بود که فکر و خیال‌های کودکیمان را از سرمان در می‌آوردیم و با هم به آن شکل می‌دادیم… حیوان‌ها و آدم‌های عجیب می‌ساختیم. می‌رفتیم سراغ رنگ‌های مختلف و با شیوه‌ی اجی مجی با هم قاطی می‌کردیم و رنگ‌های جدید درست می‌کردیم. به وسیله‌ی دست و پا و انگشت و بعضی وقت‌ها هم قلمو، نقاشی‌ها و اثرهای هنری جالب می‌کشیدیم. مجسمه و کاردستی‌های اسرارآمیز درست می‌کردیم. جالبی‌اش این‌جا بود که افسون جون، مربی هنر ما همه‌ی کلاس را به زبان انگلیسی با ما صحبت می‌کردند و ما هم همه‌ی تلاشمان را می‌کردیم تا متوجه شویم منظورشان چیست؟

آواشناسی

در این کلاس گوش‌هایمان از همیشه تیزتر بود و زبانمان آماده‌تر برای سخن گفتن!
“چ” اول کدام کلمات است؟ وقتی سوالاتی این‌گونه مطرح می‌شد همه‌ی ما تلاش می‌کردیم برای فکر کردن و پیدا کردن جوابش، “چ” اول چرخ، چراغ، چرتکه و …. است! “د” اول کدام کلمات است؟ دست، دیوار، دانه! آن روز ما حرف “د” را شناختیم و کلمه‌ی دانه را پیدا کردیم، دانه‌ای به کلاسمان آمد که منتظر کاشته شدن و گلدانش بود، ما به او کمک کردیم تا به خانه‌ی جدیدش برود و در گلدان زندگی کند، بعد از کاشتن او در گلدان کمی آب به او دادیم و منتظر شدیم تا رشد کند. راستی آخر کلمه “رشد” چه حرفی است ؟؟؟؟؟؟؟

جرقه

در کلاس جرقه هر هفته با یک اتفاق یا یک موضوع علمی آشنا می‌شدیم و آن را با تمام حواسمان بررسی می‌کردیم. یک بار گیاهی را می‌دیدیم و اجزایش را طبقه‌بندی می‌کردیم. گاهی با اجزا بدن انسان آشنا می‌شدیم و به قسمت‌های مختلف درون بدنمان سفر می‌کردیم، به استخوان‌ها، درون معده و دندان‌هایمان سری زدیم و بررسی اندکی کردیم. از آزمایشاتمان که دیگر نگویم، از ترکیب بعضی مواد اتفاقات جالب و جدیدی تجربه کردیم که گاهی از تعجب چشمانمان گرد و بزرگ می‌شدند، این کلاس زمانی بود برای جرقه‌های بزرگ و کوچک ذهن‌های ما !!!

اردوی مادر و کودک

خنده‌های کودکانه و عشق مادرانه! آب بازی کودکانه و لذت مادرانه! دوستی‌های گرم و صادقانه! صدای آواز پرندگان ….
یک روز تصمیم گرفتیم برنامه‌ای داشته باشیم تا کودکان به همراه مادرانشان چند ساعتی را در طبیعت تفریح کنند. به همین مناسبت یک روز را برای رفتن به اردو انتخاب کردیم. روز موعود فرا رسید، خورشید تمام تلاشش را می‌کرد تا هوایی مطبوع برای این روز خاص فراهم کند. قرارمان، درب پایین پارک جمشیدیه بود. زمانی که همه جلوی درب جمع شدند، بعد از یک سلام و خوشامدگویی شروع به حرکت کردیم. از کوه بالا رفتیم و بالا رفتیم. دیدن رودی که از کوه جاری شده بود، بچه‌ها را هیجان زده کرد. تصمیم گرفتیم دست و پایمان را به آب بزنیم. از روی تنه‌ی درختی که وسط رودخانه قرار گرفته بود رد شدیم و به سمت دیگر رودخانه رفتیم. ما آب را با تمام وجودمان لمس کردیم. سنگ‌ها را یکی‌یکی داخل آب انداختیم و از صدا و حرکت آن لذت بردیم. با دوستانمان بازی کردیم و از تجربه لمس خنکای آب روی پایمان لذتی وصف ناشدنی بردیم. تصمیم گرفتیم همان جا بنشینیم. برگ‌ها را لمس کردیم و دور هم کتاب خواندیم. صدای آب تبدیل به موسیقی قصه‌خوانی‌مان شده بود. بعد از بازی کردن و شنیدن داستان‌ها، کمی خوراکی خوردیم و با استراحت کوتاهی خاطره آن روز را در ذهنمان ثبت کردیم.