سلاله تـسنیم

درخواست مشاوره تحصیلی


درخواست مشاوره تحصیلی


تسنیم از نگاه :

معلم

 
 

مادر

 

 

تاریخ نگار تسنیم

_
طراحی توسط خانم سحر کدیری
نمایی از مدرسه تسنیم (طراحی توسط خانم سحر کدیری)

صبحگاه

رشد آگاهی درباره‌ی آن‌چه که زیباست و کوشش برای پرورش حس زیبایی شناسی در همه‌ی ابعاد آن در قلب آموزش‌های دینی قرار دارد. این ابعاد شامل عشق و جذبه به زیبایی‌های متنوع، آگاهی از هماهنگی و نظم، عشق به زیبایی‌گرایی در طرح‌ها، هواداری از صداقت و راستی و کمال در شخصیت  و رد پدیده‌هایی چون خشونت، تنفر، حسادت، حرص و طمع است. از آن‌جا که مناجات و نیایش، نیاز روح انسان برای ارتباط و نزدیکی با خالق هستی را برآورده می‌سازد، دعا و مناجات در برنامه‌ی روزانه‌ی دختران قرار داده می‌شد تا با ایجاد فضایی دلنشین، دختران را به مضامین ارزشمند معنوی متوجه سازیم و ریشه‌ی این زیبایی‌ها را در روح آنان بپرورانیم. هم‌چنین سرودهایی با مضمون وطن دوستی می‌خواندیم که عشق به وطن را در تک تک سلول‌هایمان می‌پروراند و در نهایت سرود تسنیم را با جان و دل می‌خواندیم.

سرود تسنیم

Play / pause

JavaScript is required.

0:000:00volume


کویر - مدرسه تسنیم
کویر - مدرسه تسنیم


کویر - مدرسه تسنیم
کویر - مدرسه تسنیم

کویر

کویر تاریخی است که در صورت جغرافیا ظاهر شده است . کویر هم‌چون دریاییست، اما نه دریای آب و باران و مروارید و ماهی  و مرجان که دریایی از خاک و شن و غبار و مار و  سوسمار و بیش‌تر خزندگان و گاه‌گاه پرواز مرغکی تنها و آواره یا مرغانی هراسان و بی‌آشیانه.
سفر کویر شامل بازدید از دریاچه‌ی نمک، دیدن کاروانسرای تاریخی، کمپینگ در دل کویر، آموزش نحوه‌ی مواجهه با خزندگان و موجودات کویری، غلتیدن در شن‌های روان و رمل‌ها و پیاده‌روی طولانی و تحمل تشنگی بود. کویر آموزش زندگی در شرایط سخت، روش‌های مقابله با فشارهای روانی، تقویت روحیه‌ی اعتماد به نفس و جسارت و وسعت بخشیدن به دیدگاه‌هایمان بود

راهیان نور (1)

به رسم تسنیم و برای استواری و استحکام، به دل طبیعت زدیم. کنار سپید رود با وزش بادهای دائم و آسمان ابری، این‌جا منجیل است. این سفر سفری بود نظامی؛ برای گذراندن 60 ساعت آموزش مقدماتی و فشرده‌ی آمادگی دفاعی به صورت شبانه‌روزی در منطقه‌ی آموزشی گیلوان. این دوره شامل آموزش برپایی چادر، چگونگی حمل اسلحه، نقشه خوانی و کار با قطب نما،  پیاده‌روی در شب و اجرای تمرین‌های نظامی بود.
ایجاد موقعیت‌های خاص برای تصمیم‌گیری‌های فردی و جمعی، تقویت اعتماد به نفس و روحیه‌ی جسارت، پرورش و رشد هویت ایرانی، عشق و علاقه به میهن از طریق آشنایی با مظاهر سیاسی و اجتماعی کشور و احترام به آن‌ها، ارتقا حس وفاداری به میهن از اهداف این سفر نظامی بود.



راهیان نور (2)

دشمن واژه‌ای است که باید بار دیگر معنای آن را نسبت به زمان بازبینی کنیم. اما سال‌ها پیش مردم سرزمینمان، معنی این واژه را با گوشت و خون و خود فهمیدند. جنوب سرزمینی است که رشادت‌ها و دلیری مردمان آن دوران را در سینه ثبت کرده است
در این سفر دختران تسنیم از مناطق جنگی آبادان، خرمشهر، دهلاویه دیدن کردند و با شنیدن حکایات مقاومت و مردانگی سربازان وطن بر سرمایه‌های غرور ملی‌شان افزودند. پرورش روحیه‌ی وفاداری به کشور، پرورش و رشد هویت ایرانی، پرورش روحیه‌ی دفاع از استقلال همه جانبه‌ی کشور و آشنایی با فنون و روش‌های دفاع نظامی و غیر نظامی در حفظ کیان کشور، از جمله اهداف این سفر بوده است.

شیراز

در راستای آشنا کردن دختران با میراث فرهنگی ایران، سفری به شیراز برای هر دوره تدارک دیده می‌شد. قبل از سفر کلاس‌هایی با نام «ایران باستان» و برای آشنایی بچه‌ها با تاریخ هخامنشیان برگزار می‌شد تا آمادگی لازم برای استفاده‌ی هرچه بیش‌تر از این سفر را داشته باشند.


طبیعت گردی (جنگل ابر)

برنامه‌ای تحت عنوان طبیعت گردی هر دو هفته یک‌بار برگزار می‌شد . این گردش‌ها به منظور ایجاد آرامش روانی برای دختران به دلیل قرار گرفتن در طبیعت آزاد و گسستن از هرگونه شلوغی و همهمه و اضطراب شهر و آموزش بخشندگی و سخاوت از طبیعت شکل می‌گرفت دختران را تبدیل به انسان‌هایی مقاوم، آرام، جسور و بلند پرواز می‌کرد. بازدیدهای ما شامل: آبشار سنگان، درکه، بند‌ یخچال، روستای شهرستانک، دارآباد، آهار و … بودند.

ابن بابویه (مزار تختی)

برای ایرانیان تختی مظهر غیرت و مردانگی است و می‌توان با پرداختن به شرح حال و داستان زندگی او بسیاری از ارزش‌های اخلاقی – انسانی را برای دختران بازگو کرد.  برای احترام به این مرد بزرگ در سالروز وفاتش به مزار  او در ابن بابویه می‌رفتیم.


مرکز نابینایان

برای آشنایی با صدای بی‌صدای عشق، برای آشنایی با گروهی که با چشمانی دیگر دنیا را می‌بینند و برای دانستن این نکته که زندگانی تنها آنی نیست که می‌بینیم، بازدیدهایی از مرکز نابینایان انجام می‌دادیم.
به همین منظور و با هدف توسعه‌ی سطح ارتباطات، خط Brail  طی یک دوره‌ی سه ماهه در مدرسه آموزش داده می‌شد. در پایان این دوره، هریک از دختران به عنوان پروژه‌ی پایانی، داستان یا شعری را فراهم می‌کرد و در بازدید از مرکز نابینایان به دوستان خود تقدیم می‌کرد.

بسته نوروزی

زمستان برای اعضای مجموعه‌ی تسنیم از بسیاری جهات خاطره انگیز بود . یکی از این موارد تهیه‌ی بسته‌های ویژه‌ی نوروز برای دختران بود.  بسته‌های هر سال متفاوت از سال گذشته و حاوی مطالب آموزشی و درسی مربوط به هر دوره بودند. ۱۳ روز عید نوروز را برای بچه‌ها خاطره‌ای فراموش نکردنی تبدیل می‌کرد ، گویی که همه در کنار هم روزها را سپری می‌کردیم.
در این بسته‌ها برای هر روز از ایام عید مجموعه‌ای از تکالیف درسی و غیر درسی، نامه‌ها و هدایای مربیان و هم‌چنین یک فعالیت جذاب و هیجان‌انگیز تدارک دیده می‌شد. شب‌های آخر اسفند مدرسه تقریبا به صورت شبانه‌روزی شاهد رفت و آمد مربیان با چشمان قرمز و خواب آلود اما سرشار از انگیزه و احساس بود.  بچه‌ها نیز شبیه همین بسته‌ها را برای مربیان اما به صورت مخفیانه آماده می‌کردند تا در روزهای آخر اسفند همه‌ی افراد با اهدا بسته‌ها به یکدیگر موجب خوش‌حالی یکدیگر شوند.

سلاله تسنیم

 

زندگیمان در مدرسه، تلاش و تقلایی بود برای رشد و بالندگی. هر آن‌چه در مدرسه برگزار می‌شد از کلاس‌های ورزشی، کلاس‌های لگو، زنگ‌های نظافت، درس و مشقی که داشتیم و امتحاناتی که خود را برایشان آماده می‌ساختیم، همه و همه مسیری بودند که در آن آموختن را می‌آموختیم. هر صبحگاه در تسنیم طعم عشق را می‌چشیدیم و عطر همراهی و هم‌نفسی در مشام جانمان ماندگار می‌شد. در تسنیم یاد گرفتیم برای جستجوی آرزوهایمان طوری بتازیم، گویی تمام دنیا در دستان ماست. همواره به خود و توانایی‌هایمان ایمان داشته باشیم و بدانیم که می‌توانیم دست بر آسمان زنیم. شجاعتی را یافتیم که بتوانیم تمام اندوخته‌هایمان را برای رسیدن به نقطه‌ی اوج به خطر اندازیم و اگر باختیم، با عشق و شور رسیدن، دگر باره از هیچ؛ آغاز کنیم. اکنون ما می‌رویم تا پاره‌ای از آسمان شویم و تا همیشه‌ی هستی جاودان و ابدی بمانیم.

 

شب به هنگام آرام و آسایش است که تازه فکرهایم بیدار می‌‌شوند. فکرهایی برای فردا، فردایی که برایم با طلوع مدرسه آغاز می‌شود و لحظه‌های زنده و سرشاری که با آسایش و عافیت‌طلبی خیلی جور در نمی‌آید. این حجم بالای شور و شوق بچه‌ها، تفکر مداوم می‌طلبید . هر شب به فردا فکر می‌کردم که چگونه دنیای منحصر به فرد خود را طراحی می‌کنند و من چه کنم تا آن‌ها بهترین را بیافرینند.

 

چه کنم تا باز به وجد بیایند و تمام روز را از وجدشان پر کنند. مدرسه، ساعات گرمی از حضور پر طراوت بچه‌ها بود که فرصت‌های نابی برای اوج گرفتن را فراهم می‌کرد و ما همه با هم، بال‌هایمان را یافته بودیم، برای پرواز. پنجره‌های تسنیم چشم انداز دیگری داشت که به گام‌هایی متفاوت نیاز داشت، به قدم‌هایی مطمئن و خستگی ناپذیر، تلاشی شبانه‌روزی و بی‌وقفه  و من هر شب به این فکر می‌کردم که فردا چه شگفتی‌ای در انتظار ماست… .

از روزی که تسنیمی شد، مدل راه رفتن و حرف زدنش تغییر کرد. به چیزهایی فکر می‌کرد و اهمیت می‌داد که قبل از آن جایی در ذهنش نداشت. تغییرات زیادی در احوالاتش احساس می‌کردم. احساس خیلی خوبی داشتم که جدی‌تر و دقیق‌تر از قبل گوش می‌دهد و نگاه می‌کند . بزرگ شدن ذهن و ادراکش را می‌دیدم و من هم با او همراه می‌شدم ، تمام چیزهایی که برایش مهم شده بود را تأیید می‌کردم. نظم و ترتیبش ،اتوکشی‌ها، برنامه‌ی تغذیه، سر وقت رسیدن‌ها، تماس‌های دائم با معلم راهنماها و کلاً هماهنگ بودن با همه‌ی شئونات مدرسه .

به تمام مرارت‌ها و سختی‌هایی که بعضاً معنی‌اش را نمی‌دانستم خوش بین بودم. او روز به روز بزرگ‌تر می‌شد . از من می‌خواست که خواسته‌هایم را مطرح کنم و بیش‌تر از او بخواهم، من نیز بیش‌تر از او می‌خواستم. جدَیت و همت او سستی و تساهل را از من می‌گرفت. شادابی روزهایش، شب‌های ما را نیز خندان می‌کرد .

گرچه جسارت‌هایش مرا می‌ترساند اما سعی می‌کردم شجاع تر باشم و امنیت و آسایش را برایش فراهم کنم تا قدم‌هایش را مطمئن‌تر بردارد. تمام تلاشم را می‌کردم تا شانه به شانه‌ی تسنیم به امید ساختن دنیای تازه دخترم، قدم بردارم تا او نیز فردا را بسازد.

هر روز تسنیم یک روز خاص بود. هیچ چیز تکراری و عادی نشد، حتی قوانین و مقررات، همه‌اش عمق عشق و علاقه ما بود به مدرسه و طبیعت پاک این فضا.

تاریک و روشن صبح بعد از وارسی نظم و ترتیب، پاکیزگی، اتو کشی لباس‌ها و کلیه وسایلم راه می‌افتادم. توی راه تمام تکالیف و برنامه‌های امروز را مرور می‌کردم که چیزی کم و کسر نداشته باشم. وارد حیاط که می‌شدم حتماً نگاهم به تخته سیاه می‌افتاد تا ببینم امروز چه کسی حرف دلش را نوشته است؟ هر صبح که از کنار کیسه‌ی بکس رد می‌شدم، وسوسه‌ی زدن یک مشت بر آن را داشتم تا این شیء آویزان و تنها احساس بیهودگی نکند. صبحگاهایمان، آفرینش حس نابی از نیایش بود و عشق به میهن، دلبستگی‌ام به تسنیم و  هر صبح حاوی نشاطی بود که به رگ‌های ما تزریق می‌شد. بعد از آن کلاس و درس در اتاق‌های زرد و نارنجی و یاد دادن و یاد گرفتن که گاهاً رنگ کسالت هم می‌گرفت اما حضور هم‌کلاسی باز شادابی خودش را می آفرید. به او فکر می‌کردم به شادی و غمش، به نگرانی‌ها و آرزوهایش، هرچه از یاری در توان داشتم به او می‌دادم و بهترین‌ها را برایش می‌جستم و می‌خواستم.

در  امتداد همین با هم بودن‌ها به ساعت آخر می‌رسیدیم. آزار دهنده‌ترین چیز در تسنیم گذر زود زمان بود. با صبر و طمأنینه وسایلم را جمع و جور می کردم ، هیچ عجله ای نداشتم . به دنبال هر بهانه‌ای می‌گشتم تا دقایقی بیش‌تر در مدرسه باشم. هر بهانه‌ای از نظافت و جارو کردن و دستمال کشیدن در و پنجره تا خداحافظی‌های مکرر با تمام معلم‌ها و بچه‌ها و پرسیدن هزار و یک سؤال بدیهی از معلم راهنما برای کمی دیرتر رفتن. اما اجبار به رفتن است. فقط صدای مسئول سرویس می‌توانست ما را جدا کند و وقت ترک مدرسه همیشه این حس را داشتم که گویی چیزی را جا گذاشته‌ام. چند بار وسایلم را چک می‌کردم تا مطمئن می‌شدم چیزی جا نگذاشته ام، اما این حس غریب چه بود؟ بله مدرسه جزئی از من شده بود و من نیز قسمتی از او. این پیوند در جانم ریشه کرده بود و هر روز که می‌رفتم گویی چیزی را جا گذاشته بودم.